پرندپرند، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

تمام زندگی من

انارم

آخر هفته رو با عزیز و کیمیا جون و دایجون آرش اینا رفتیم انارم خیلی جای قشنگی بود خداروشکر که اصلا اذیت نکردی مثل همیشه خانم و دوست داشتنی. ...
5 تير 1394

نشستن روی مبل

عزیزم دیروز برا اولین بار به مدت چندثانیه گزاشتمت رو مبل و ازت عکس گرفتم سریع گرفتمت چون برا این کار خیلی زود بود به نظرم در ضمن از دو روز پیش به حرفای ما عکس العمل نشون میدی و ق ق میکنی یعنی تقریبا از دو ماه و نیمگی .دیگه قشنگ از دیدن من و بابایی ذوق میکنی خیلی دوست دارم. ...
28 خرداد 1394

دو ماهگی

عزیز دلم با تاخیر دو ماهگیتو بهت تبریک میگم الان که دارم برات مینویسم دو ماه و دوازده روزته عشقم.اینم عکس دو ماهگیت ...
22 خرداد 1394

شناسنامه

عزیز دلم چون به تعطیلات خورده بودیم چندروز طول کشید شناسنامتو بگیریم اون روزی که بابایی شناسنامتو گرفت دوباره باید برا آزمایش زردی میبردیمت خیلی این آزمایش ها اذیتت کرد. ...
17 خرداد 1394

سیزده بدر

اولین عکس دخترم با سبزه سفره هفت سین دخترم ببخشید سبزه به اون شکل درومده عزیز فک میکرد تو عکس گرفتی باهاش با خیال راحت پرت کرد تو کوچه بعد که متوجه شد نگرفتی عکس هنوز به بابایی گفت از کوچه بگیره بیاره. ...
15 خرداد 1394

خاطرات بیمارستان

عزیز دلم بعد دو ماه دارم فرصت میکنم بیام یه سری مطالب رو برات بنویسم.اون روز من و تو و بابایی و عزیز نزدیک ساعت هفت و نیم فک کنم بود رسیدیم بیمارستان شفا ساری یه حس عجیبی داشتم نمیتونم بگم چه حسی بود پذیرش بیمارستان خلوت بود بابایی رفت کارای پذیرشو انجام بده گفتن خانومت میتونه بره زایشگاه تا کاراشو انجام بدن ما رفتیم زایشگاه لباس و تنم کردن فشارمو گرفتن بعد مشخصاتمو گرفتن ولی هر چه به دکترت زنگ میزدن جواب نمیداد خیلی نگران شده بودم چون اولین روز کاریش تو تعطیلات عید بود بعد دیدم در زایشگاه یهو باز شد نازنین جون اومده جلو در که قبل عمل مارو ببینه خیلی خوشحال شدم قیافه نازنین جون پر استرس بود خیلی نگران بود این از صورتش کاملن واضح بود ولی من ه...
15 خرداد 1394

اخرین نوشته بارداری

سلام پرند کوچولوی مامان خوبی عسلم?دیگه چیزی نمونده که ببینمت فردا صبح ساعت 7 باید بیمارستان باشیم فک کنم تا 10 دیگه حضور قشنگتو تو این دنیا حس کنم یه حس عجیبی دارم فقط و فقط دارم برا سلامتیت دعا میکنم چون چیزی با ارزش تر از این برا من تو این دنیا وجود نداره از امروز بعداز ظهر برا اولین بار تو این 9 ماه یکم شکم درد حس میکنم یک کوچولو حرکاتت تغییر کرده فک کنم متوجه شدی فردا قراربه دنیا بیای داری تمام بازیگوشیاتو تو شکم مامانی انجام میدی الانم داری تکون میخوری تمام وجودم دوست دارم راستی بالاخره بابایی پوشک و شیشه شیرتو امشب خرید عشقم تا فردا که ببینمت خداحافظ .امروز9فروردین ساعت 9,30
12 خرداد 1394